مبینامبینا، تا این لحظه: 12 سال و 10 ماه و 26 روز سن داره

عشق مامان و بابا

کلاغ پر 1

امروز بعد از مدت ها تصمیم گرفتم که بازی هایی که من و مبینا تو خونه انجام میدیم رو اینجا بنویسم.روزهای من سراسر جنب و جوش و بازی با مبینا و رسیدگی به کارهای خونه هست البته اگر مبینا بگذاره، بخاطر همین کمتر وقت میکنم که تو وبلاگش بنویسم،بیشتر پستهای وبلاگش هم بخاطر نبود وقت بدون عکس هست.ولی ازامروز تصمیم گرفتم که بیشتر روزانه های خودم و دخترم رو بنویسم. چند روز پیش تصمیم گرفتم با مبینا آرد بازی کنم.اولش که بهش گفتم مبینا بیا بریم بازی یه راست رفت تو اتاقش و منتظرم شد تا برم پیشش که دید نه مثل اینکه این بار بازی تو آشپزخونه هست و دنبال من اومد،یه سینی و یه ظرف آرد و یه قاشق و یه چای صاف کن و یه مسواک وسایل اولیه ی بازی ما بود،تا وسایل رو جلوش...
16 شهريور 1391

کلاغ پر 2

حدود یک ماه پیش تو اوج گرمای مردادماه تصمیم گرفتم که با دخترم تو بالکن آب بازی کنم و در کنارش هم چند تا نکته ی فیزیکی به دخترم یاد بدم(بالاخره این تحصیلاتمون باید یه جایی به درد بخوره ) این شد که مواد لازم رو تهیه کردم و وقتی مبینا از خواب میان روزش بیدار شد با هم راهی بالکن شدیم. مواد لازم:سینی/یک ظرف بزرگ و چند ظرف کوچک/یک ملاقه و چندتا قاشق در سایزهای مختلف/یک عدد شکوفه ی گیلاس که تازه از خواب بیدار شده از اونجایی که دخترم عاشق آبه تا سینی رو گذاشتم جلوش شیرجه زد به سمت ظرف پراز آب و با ملاقه شروع کرد آب بیرون پاشیدن و بعد تصمیم گرفت که باملاقه آب ها رو داخل ظرف های دیگه بریزه،من همیشه چند دقیقه ی اول بازی رو می گذارم خود مبینا بدون ت...
16 شهريور 1391

تولدت مبارک هستی من

امروز دلم میخواد یکم از یک سال پیش بگم از شبی که قرار بود فرداش یه موجود نازنین که میخواست همه ی هستی من بشه بگم.دلهره،ترس،نگرانی،خوشحالی همه و همه با هم تو وجودم بود،عصر بابا رفت تا مامان جون رو بیاره پیشمون تا صبح زود با هم بریم بیمارستان،من هم رفتم یه دوش گرفتم و کلی زیر دوش حموم بادخترم حرف زدم و بهش گفتم هم خوشحالم که می خوام ببینمت و هم ناراحتم که میخوای از وجودم بری بیرون ولی اون موقع نمی دونستم که از وجودم بری بیرون،میری تو قلبم. دنیای مامان،اون شب تا صبح خوابم نبرد و تو بغل بابایی بهش میگفتم که اگر یه روزی من نبودم دوست دارم دخترم مثل خودم بشه دوست دارم بهش یاد بدی چطوری در لحظه زندگی کنه و از زندگیش لذت ببره،دوست ندارم بهش اجبار...
26 خرداد 1391